احمد شاملو

از رنجی خسته‌ام که ازآنِ من نیست

بر خاکی نشسته‌ام که ازآنِ من نیست

با نامی زیسته‌ام که ازآنِ من نیست

از دردی گریسته‌ام که ازآنِ من نیست

از لذتی جان گرفته‌ام که ازآنِ من نیست

به مرگی جان می‌سپارم که ازآنِ من نیست!

“احمد شاملو”

شاملو

شب ندارد سر خواب

مي دود در رگ باغ

باد، با آتش تيزابش، فريادكشان.

پنجه مي سايد بر شيشة در

شاخ يك پيچك خشك

از هراسي كه ز جايش نربايد توفان.

من ندارم سر يأس

با اميدي كه مرا حوصله داد.

باد بگذار بپيچد با شب

بيد بگذار برقصد با باد.

گل كو مي آيد

گل كو مي آيد خنده به لب.

گل كو مي آيد، مي دانم،

با همه خيرگي باد

كه مي اندازد

پنجه در دامانش

روي باريكة راه ويران،

گل كو مي آيد

با همه دشمني اين شب سرد

كه خط بيخود اين جاده را

مي كند زير عبايش پنهان.

شب ندارد سر خواب،

شاخ مأيوس يكي پيچك خشك

پنجه بر شيشة در مي سايد.

من ندارم سر يأس،

زير بي حوصلگي هاي شب، از دورادور

ضرب آهستة پاهاي كسي مي آيد.

“شاملو”

ناهید افضلی

هیتلر موسلینی استالین ناپلئون همه احمق بودند! کدام مرد عاقلی بجای بافتن موی معشوقه اش عمرش را صرف جنگ میکند ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼﻱ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ… “ناهید افضلی” همراهان عزیز شعرواره، با توجه به پیام های شما عزیزان و متذکر شدن […]

ماهی

من فكر می كنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ: احساس می كنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمه خورشید در دلم می جوشد از یقین؛ احساس می كنم در هر كنار و گوشه این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین.

ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ

ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ … ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ …ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ … ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ … ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ …

تو کجایی؟

ــ تو کجایی؟ در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام: کنارِ تو. ــ تو کجایی؟ در گستره‌ی ناپاکِ این جهان تو کجایی؟ ــ من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام: بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید برای تو   “شاملو”