پیله شعر

برای مجله شعر نمی‌نویسم در شبِ شعرها شرکت نمی‌کنم به نگاهِ منتقدها اهمیت نمی‌دهم پیله‌ای از شعر می‌بافم دور خود بی‌آرزوی پروانه شدن و در سلول خود ساخته می‌میرم به امید آن‌که ابریشمش شالی شود بر شانه‌های تو… “یغما گلرویی”

نشونی

بانو! بگو که کافه ی دنجِ چشات کو؟ من خسته ام… نشونیِ اون کافه رو بگو! باز از مسيرِ خواب برم تا سرابِ تو، يا از پياده روی همين شعرِ رو به رو؟ پيشِ تو قطب نمای دلم مست می کنه! بايد بغل کنم تو رو از هر چهار سو! من به نشونیِ غلطت شک […]