کاظم بهمنی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می‌ماند هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند […]

کاظم بهمنی

خبر خیرِ تو از نقل حریفان سخت است حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است لحظه ای بغـض نـشد حفــظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری بـاران سخت است کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است ســاده عاشق شده ام ساده […]

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم بعد تو بیش از همه فکرم به این […]