محمدرضا عبدالملکیان

يك عمر مثل باران، يك عمر او همين بود

با باغ گفتگو داشت، با برگ همنشين بود

يك عمر شمعدانى، شب بو، بنفشه، لادن

دلواپس طراوت، تا روز واپسين بود

از جنس ديگرى بود، چيزى شبيه رويا

يك راز آسمانى، در غربت زمين بود

پنهان به پشت لبخند، دردى كه در دلش بود

دردى كه ريشه مى زد، دردى كه آتشين بود

يك عمر جانفشانى، يك عمر مهربانى

مادر فقط همين است، مادر فقط همين بود

“محمدرضا عبدالملکیان”

همراهان همیشگی شعرواره، روز مادر مبارک

زیبا

زیبا زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم […]