عباس معروفی

از خواب خسته ام . به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم چیزی شبیه بیهوشی ، برای زمان طولانی . شاید هم از بیداری خسته ام ; از این که بخوابم و تهش بیداری بآشد .. کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد . نشد هم […]

عباس معروفی

مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات روی میزت راه مید‌هی؟ می‌شود وقتی می نویسی دست چپت توی دست من باشد؟ اگر خوابم برد موقع رفتن جانگذاری مرا روی میز! از دلتنگیت می‌میرم. وقتی نيستی می‌خواهم بدانم چی پوشيده‌ای و هزار چیز ديگر “عباس معروفی”