احمد شاملو
از رنجی خستهام که ازآنِ من نیست
بر خاکی نشستهام که ازآنِ من نیست
با نامی زیستهام که ازآنِ من نیست
از دردی گریستهام که ازآنِ من نیست
از لذتی جان گرفتهام که ازآنِ من نیست
به مرگی جان میسپارم که ازآنِ من نیست!
“احمد شاملو”
از رنجی خستهام که ازآنِ من نیست
بر خاکی نشستهام که ازآنِ من نیست
با نامی زیستهام که ازآنِ من نیست
از دردی گریستهام که ازآنِ من نیست
از لذتی جان گرفتهام که ازآنِ من نیست
به مرگی جان میسپارم که ازآنِ من نیست!
“احمد شاملو”
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
“حافظ”
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ى ایام دل آدمیان است
“هوشنگ ابتهاج”