آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر ؟ آه ای واژه شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم آه “هوشنگ ابتهاج”
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت چگونه می طلبی هوشیاری از من […]
به دیدارم بیا هر شب , در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند , دلم تنگ است . بیا ای روشن , ای روشن تر از لبخند . شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهی ها . دلم تنگ است . بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین […]
درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم جهان، گو، بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری […]