این روزا

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه  درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه  این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه آرزوی شقایقا یه شب […]

پیله شعر

برای مجله شعر نمی‌نویسم در شبِ شعرها شرکت نمی‌کنم به نگاهِ منتقدها اهمیت نمی‌دهم پیله‌ای از شعر می‌بافم دور خود بی‌آرزوی پروانه شدن و در سلول خود ساخته می‌میرم به امید آن‌که ابریشمش شالی شود بر شانه‌های تو… “یغما گلرویی”

زیبا

زیبا زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد از من مگیر چشم دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دل ها معنا شود یادم […]

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺨﻨﺪﻡ؟

ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ،

ﺍﺯ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺳﻤﯽ ﻋﺴﻞ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ !

ﻭ ﮔﻨﺠﺸﮑﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ،

ﺑﺮ ﺳﯿﻢ ﺑﺮﻕ ﻧﺸﺴﺘﻪ

ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ !

ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺨﻨﺪﻡ؟

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺭ ﻟﺒﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ،

ﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ !!

ﻣﺎ ﮐﺎﺷﻔﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺘﯿﻢ

ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ،

ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ،

ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﺑﻔﺮﺳﺖ،

ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﺪ !

 

“ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ”

 

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد بعد از این دیدن او فرض محالت باشد از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی !؟ گریه ات باعث تکرار سوالت باشد چمدان پر بکنی خاطره ها را ببری عکسهایش همه عمر وبالت باشد روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد باز پیچیده ترین […]

عبدالجبار کاکایی

ساده از دست ندادم دل پرمشغله را تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را…! من “برادر” شده بودم و “برادر” باید وقت دیدار، رعایت بكند “فاصله” را دهه ی شصتی دیوانه ی یكبار عاشق خواست تا خرج كند این كوپن باطله را عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ دانه انداخت و […]