باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد، چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگر بیگاه به در کوفتنت پاسخی نمی آید. کوتاه است در، پس آن به که فروتن باشی. آئینه ای نیک پرداخته توانی بود
روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من! تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی حسرتت سر می گذارد ، بی تو بر بالین من خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست ، جز تو از عشق و امید و آرزو ، تبیین من رنج ، […]
سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند، درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم… چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را […]
نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که […]
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره میبارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه میکارد شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهشها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتشها
شبی از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهايت دعا كردم پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي ابي احساس تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد جدا كردم. و تو در پاسخ ابي […]