حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم نه طاقتِ خاموشی، نه تابِ سخن داریم آوار پریشانی‌ست رو سوی چه بگریزم؟ هنگامه‌ی حیرانی‌ست خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار “آیا” وسواس هزار “اما” کوریم و نمی‌بینیم ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم دردا که […]