سیب

او به تو خندید و تو نمیدانستی  این که او می داند  تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  از پی ات تند دویدم  سیب را دست دخترکم من دیدم  غضبآلود من نگاهت کردم  بر دلت بغض دوید  بغض چشمت را دید  دل دستش لرزید  سیب دندان زده از دست دل افتاد […]

سیب

دخترک خندید و پسرک ماتش برد! که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می خواست، حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد ! غضب آلود به او غیظی کرد ! این وسط من بودم، سیب دندان زده ای که […]

ُسیب

من به تو خندیدم  چون که میدانستم  تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی  پدرم از پی تو تند دوید  و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه  پدر پیر من است  من به تو خندیدم  تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم  بغض چشمان تو لیک  لرزه انداخت […]

سیب

تو به من خندیدی و نمیدانستی  من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم  باغبان از پی من تند دوید  سیب را دست تو دید  غضب آلود به من کرد نگاه  سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک  و تو رفتی و هنوز،  سالهاست که در گوش من آرام آرام  خش […]