قاصد روزان ابری داروگ
خشک آمد کِشتگاه من در جوار کـِشت همسایه گرچه میگویند : « میگریند روی ساحل ِ نزدیک سوگواران در میان سوگواران. » قاصد ِ روزان ِ ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد […]