کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت چگونه می طلبی هوشیاری از من […]
برای کینه؟ آه نه! برای عشق من، بمان برای دوست داشتن، برای خواستن بمان هر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت امید آخرین اگر تویی، برای من بمان به سبزه و نسیم و گل، تو درس زیستن بده بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان تمامت و کمال را به نام […]
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بی زاریم نه طاقتِ خاموشی، نه تابِ سخن داریم آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزم؟ هنگامهی حیرانیست خود را به که بسپاریم؟ تشویش هزار “آیا” وسواس هزار “اما” کوریم و نمیبینیم ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم دردا که […]
روشنان چشمهایت کو؟ زن شیرین من! تا بیفروزی چراغی در شب سنگین من می شوم بیدار و می بینم کنارم نیستی حسرتت سر می گذارد ، بی تو بر بالین من خود نه توجیه من از حُسنی به تنهایی که نیست ، جز تو از عشق و امید و آرزو ، تبیین من رنج ، […]