اصغر معاذی

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمدو سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟ میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران…آهشبیه در زدن تو…ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد غمی ست باران…وقتی هوا هوای تو نیست…!

“اصغر معاذی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *