این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشتهام که بردارم اگر آفتاب نمیتابد تقصیر من نیست با این همه شرمندهی توام خانهام در مرز خواب و بیداریست زیر پلک کابوسها مرا ببخش اگر دوستات دارم و کاری از دستم برنمیآید.
“رسول یونان”
این ابرها را من در قاب پنچره نگذاشتهام که بردارم اگر آفتاب نمیتابد تقصیر من نیست با این همه شرمندهی توام خانهام در مرز خواب و بیداریست زیر پلک کابوسها مرا ببخش اگر دوستات دارم و کاری از دستم برنمیآید.
“رسول یونان”